امشب به یادت
گریانم گرچه ز
دیده ات پنهانم
گرچه به ظاهر خندانم ، اما از
درون نالانم . . .
مادر را به خاطر
مهر مادریش
دوست دارم
شمع را به خاطر از خود گذشتگی
اش
گل را به خاطر زیبایی اش
و تو را بدون آن که بدانم چرا
، به اندازه تمام دنیا دوست
دارم . . .
زندگی به من آموخت که چگونه گریه کنم
اما گریه به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم.....تو
نیز به من آموختی چگونه دوست بدارم
اما به من نیاموختی که چگونه تو رو فراموش کنم
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه ی خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه
مگو اگر بار گران بودیم و رفتیم...
مگو اگر نامهربان بودیم و رفتیم...
بگو با دیگران بودیم و رفتیم...
لا ای برف!
چه می باری بر این دنیای ناپاکی؟
بر این دنیا که هر جایش
رد پا از خبیثی است
مبار ای برف!
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهیها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف!