هر دو بالم را شکستی باورم را پس بده / مانده خالی خالی هستی ام را پس بده
دفتر شهر را پر پر کن اما خوب من / اشک های بیت بیت دفترم را پس بده
بر سنگ مزارم بنویسید
اشفته دلی خفته در این خلوت خاموش / او زاده غم بود که از خاطر دوستان گشت فراموش . . .
عصری است غروب آسمان دلگیر است ، افسوس برای دل سپردن دیر است
هر بار بهانه ای گرفتیم و گذشت ، عیب از من و توست ، عشق بی تقسیر است
ای آسمان به سوز دل من گواه باش
کز دست غم به کوه و بیابان گریختم داری خبر که شب همه شب دور از آن نگاه
مانند شمع سوختم و اشک ریختم؟
در انتظار دیدنت به دشت غم نشسته ام / رها نکن دل مرا بیا که دل شکسته ام . . .
زدی تیری به قلبم رد نکردم / جدائی را تو کردی ، من نکردم . . .