کیست که غربت رفته را یاد کند / دل غربت زده را شاد کند
مینویسم این سخن از بهر دوست / تا بداند این دلم در فکر اوست . . .
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من!
از من آزرده مشو، میروم از خانه ی تو، قبل رفتن تو بدان عاشق و بی تقصیرم، تو اگر خسته ای از دست دلم حرفی نیست، امر کن تا که بمیرم به خدا می میرم..
من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم
ز دیدارت اگر دورم دلیل بی وفایی نیست وفا آنست که نامت را همیشه زیر لب دارم
برف آمد و پاییز فراموشت شد . آن گریه ی یک ریز فراموشت شد . انگار نه انگار که با هم بودیم . چه زود همه چیز فراموشت شد .